دوباره اخبار و دوباره لبنان، دوباره موشک و دوباره آه و نالههای مردم مظلوم این کشور، آنجا گویی همه جهان انسان ها را به فراموشی سپرده اند. اشکهایی که هرچه میبارند دل را از غم سنگین تر می کنند و دوباره حرارتی از جنس خشم و نفرت از صهیونیست های جنایتکار فضای سینه ات را پر می کند؛ شاید در روزهای اخیر مشهد هم همینقدر دلش گرفته بود که آسمانش را بینهایت ابر سیاهوسفید پوشانده بود. طی روزهای اخیر همه مردم از زائر و مجاور و از شهرهای دیگر به شهر خورشید آمده بودند تا بگویند در کنار مردم مظلوم لبنان و فلسطین می ایستند و در نهایت مقصد اتحاد دلهای همصدا، دریای آرامش حضرت رضا (ع) است.
اینجا مقصد و آرامش بخش جان در صحن و سرای حرم است، میدانم که جز اینجا ترمیمی برای قلبم نیست پس باید خود را غرق در امواج کنم و بگذارم، این دل زخمدیده و این دستان بسته راهی برای آرامش پیدا کنند.
از هر صحن که میگذشتم عکس، پرچم و یا نوشتهای مربوط به مظلومیت لبنان و فلسطین چشمم را روشن و دلم را سنگینتر میکرد؛ ایکاش میتوانستم برای مردم مظلوم غزه و لبنان کاری انجام بدهم ...
صحن مقاومت
به دنبال التیام قلبم به هر گوشه از حرم سر زدم، اما انگار قسمت بود نگاهم به پرچم زردرنگ بزرگی گره بخورد که حس آرامش میداد، و حزبالله سبزرنگ حک شده بر روی آن مرا جذب خود میکرد.
نصب این پرچم پر افتخار بر بالای دیوارهای حرم کاری زیبا بود؛ اما تعجب من از جمعیتی به تمثیل یک امت بود که برای کمک به لبنان و فلسطین آمده بودند؛ ماجرا از ترک و لر و کرد و فارس هم فراتر رفته بود و مردم از ملیتهای مختلف پاکستانی، هندی، عراقی، بحرینی، آفریقایی، ترکیه و حتی کشورهای اروپایی با هر رنگ و پوست و زبانی به صحن قدس آمده و برای کمک به مظلوم ترین مردمان جهان صف بسته بودند.
در موقع ورود به گوشهای از صحن قدس، تصویر کیسهشنهای خاکیرنگ، سربندهای قرمزو مشکی، پرچم فلسطین و حزبالله، عکس شهیدان و فریادهای لبیک یا قدس، حال و هوای جبهه را به آن بخشیده بود.
اما صفها، جلوهگر تصویر متفاوتی بودند؛ کودکان و عروسکها، بانوان و النگوهای از دست درآمده، مادری با لباس و پتوهای رنگارنگ، کشاورزی با روغنزیتون و عسلهای باغش، عروس و دامادی با سکههای طلا و حتی جوانی با قلک سفالیاش...
برای پاسخ به پرسشهایم، از زیر سربندهای قرمز و مشکی عبور کردم و در پس دود اسپند خادمها، گویی وارد مسجد جامع خرمشهر شدهام، در آن زمانی که زنان و مردان، جوانان و سالخوردگان کمکهای خود را به مسجد میآوردند تا کمکی باشد برای رزمندگان، با این تفاوت که اینجا صحن قدس حرم رضوی است و فارسی تنها زبان شنیده شده در این جمع نیست، بلکه هر زبان و نژادی به دنبال جهادی در راه انسانیت است.
در گوشهای از محل جمعآوری هدایا، ۲۸ تصویر از شهیدان انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و مدافع حرم بود و شمعدانهای سبزرنگ حرم با شعلههای زرد خود دور تا دور آن محفل را مزین کرده بودند و بومهای نقاشی نیز توسط نوجوانان هنرمند تقدیم این محفل شده بود تا جلوهگر حرفهایی باشند که دیدن آنها بهتر از شنیدنشان است.
جالبتر از همه اینها، کودکانی بودند که عروسک در دست داشتند و برای همدردی با کودکان غزه و لبنان به حرم مطهررضوی آمده بودند؛ ریحانه، فاطمه، امیرعلی، محمدجواد و چندین کودک دیگر که آنها را در صف دیدم، آمده بودند تا عروسکهای خود را برای شادکردن دل همبازیهایشان در لبنان و غزه هدیه کنند.
ریحانه خانم کوچولو که از تهران زائر امام رضا (ع) شده بود و حتی نمیتوانست در طول سفرش دوری عروسک خود را تحمل کند، آن را به کودکان جبهه مقاومت هدیه کرد و وقتی از او پرسیدم چرا این کار را میکنی گفت: عروسکم را دوست دارم، اما نه بهاندازهای که کودکان فلسطین و لبنان را دوست دارم.
۶نخل جوان یادآور ۶باغبان مقاومت
در مرکز جمعآوری هدایا ۶ نخل کوچک و جوان قرار داشتند که در خاطر من ۶ باغبان بزرگ مقاومت، شهیدان، حاجقاسم سلیمانی، سید حسن نصرالله، اسماعیل هنیه، عباس نیلفروشان، سید هاشم صفیالدین و یحیی سنوار را تداعی میکردند و کتیبه بزرگی که یا اباعبدالله الحسین(ع) بر روی آن حک شده بود یادآور آن جمله شهید سردار سلیمانی بود که میگفت «ما ملت امام حسینیم»، امامحسینی که نماد مقاومت و مبارزه با ظالم بود و حالا جهانی قدم در راه آرمانهای او نهاده اند.
حاج علی آقای بختیاری از نوجوانان دوران دفاع مقدس و پیر غلام و یکی از خادمان آنجا بود، از حرفهایش و لهجه شیرینش فهمیدم اهل تبریز است، برایم جالب بود که یک نفر از تبریز به مشهد بیاید و خود را وقف راه مقاومت کند، و از آن جالبتر دلیل او برای انجام این کار بود که میگفت: هر وقت که میگیم اللهم عجل لولیک الفرج، یعنی ما صاحبی داریم، دنیا صاحبی داره، و برای شادی دل صاحبمان هر کاری هم که بکنیم، کم است...
اینجا عروس و دامادی ارزشمندترین جواهرشان یعنی حلقه ازدواجشان را به مقاومت تقدیم کردند، یا خانمی تمام طلاهای خودش را بدون هیچ تردید و درنگی اهدا کرد، چراکه پشت این عمل خودشان، شادی همنوعان خودش را میدید که قطعاً موجب خشنودی حضرت صاحبالزمان(عج) هم هست.
رقم زدن حماسهای بزرگ زیر سایه حضرت رضا (ع)
حال دیگر برایم مشخص شده بود که اینجا کجاست، اینجا در یکقدمی خط مقدم جبهه مقاومت است، خاکریزهایی که در آن اتحاد و همبستگی موج میزد، و تاریخ در حال نگارش حماسهای بزرگ از جهادی بود که در زیر سایه حضرت رضا (ع) رقم میخورد.
صحن قدس، یا به قول آن زائر عراقی «الصحن المقاومة» آغوشی شده بود برای مظلومان لبنان و جبهه مقاومت و اینجا بوی عطر جهاد و مقاومت استشمام می شود و میشود بهراحتی صدای، نصر من الله را از دیار زیتون و مقاومت، وَ فَتْحٌ قَرِیب را از بانگ نقارههای حریم رضوی شنید و پرچم زردرنگ حزبالله را دید که در آغوش امام رئوف برافراشته و سربلند است.
و حالا دوباره اخبار و این بار مشهد، این بار صدای حماسه و تصویر پدر شهیدی که تنها یادگار فرزندش را که قطعه ای طلا بود هدیه کرد ویا دختر کوچکی که گوشوارههای کوچکش را برای پیروزی مقاومت از گوش خود درآورد و یا پسربچهای که ماشین اسباببازی خود را به همبازی هایش در لبنان تقدیم کرد و پیرمردی که ساعت عتیقه خود را برای روز پیروزی کوک کرده بود و آن را هدیه داد به مظلومین، و انسانیت هدیهای بود که از بارگاه نورانی امام رضا (ع) بر جهان تابیده شد.
و اکنون اگر چه دلهایمان همچنان ابری است و گونههایمان برای مظلومین، تر، اما این که میدانیم نه فقط لبنان بلکه تمامی مظلومین سراسر جهان در پناه امام رئوف هستند التیامی است بر روح و روان ما، چراکه از کودکی امنترین آغوش قصههایمان، پناهی بود به نام ضامن آهو...
نظر شما